جدا کردن سر. باز کردن سر از تن با ابزاری برنده چون خنجر و شمشیر و کارد و مانند آن: ای من آن روباه صحرا کز کمین سر بریدندم برای پوستین. مولوی. طاقت سر بریدنم باشد وز حبیبم سر بریدن نیست. سعدی. نه گر دستگیری کنی خرمم نه گر سر بری بر دل آید غمم. سعدی
جدا کردن سر. باز کردن سر از تن با ابزاری برنده چون خنجر و شمشیر و کارد و مانند آن: ای من آن روباه صحرا کز کمین سر بریدندم برای پوستین. مولوی. طاقت سر بریدنم باشد وز حبیبم سَرِ بریدن نیست. سعدی. نه گر دستگیری کنی خرمم نه گر سر بری بر دل آید غمم. سعدی
کنایه از متوقف کردن کنایه از سرپیچی کردن بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پی زدن، پی کردن، پی برکشیدن، پی برگسلیدن
کنایه از متوقف کردن کنایه از سرپیچی کردن بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پِی زَدَن، پِی کَردَن، پِی بَرکِشیدَن، پِی بَرگُسَلیدَن
دمیدن. طلوع کردن. طالع شدن: چو خورشید برزد سر از کوهسار سیاوش بیامد بر شهریار. فردوسی. چو خورشید سر برزند زین نطاق برآید ز دریا طراقاطراق. نظامی. سر برزده از سرای فانی بر اوج سرای آسمانی. نظامی. چونکه نور صبحدم سر برزند کرکس زرین گردون پر زند. مولوی. آفتاب از کوه سر برمیزند ماهروی انگشت بر در میزند. سعدی. ، بیرون آمدن: گر بگویم شمه ای زآن زخمه ها جانها سر برزند از دخمه ها. مولوی. ، رسیدن. ترقی کردن. نائل گشتن: مملکت شاد شد به شاگردی تا تو سر برزدی به استادی. مسعودسعد. ، تجاوز کردن. از حد گذشتن: بنگر کز اعتدال چو سر برزد با خور چه چند چیز هویدا شد. ناصرخسرو. ، رستن. روئیدن: این نو شکوفه زنده سر از باغ برزده بر ما ز روز حشر و قیامت گوا شده ست. ناصرخسرو
دمیدن. طلوع کردن. طالع شدن: چو خورشید برزد سر از کوهسار سیاوش بیامد بر شهریار. فردوسی. چو خورشید سر برزند زین نطاق برآید ز دریا طراقاطراق. نظامی. سر برزده از سرای فانی بر اوج سرای آسمانی. نظامی. چونکه نور صبحدم سر برزند کرکس زرین گردون پر زند. مولوی. آفتاب از کوه سر برمیزند ماهروی انگشت بر در میزند. سعدی. ، بیرون آمدن: گر بگویم شمه ای زآن زخمه ها جانها سر برزند از دخمه ها. مولوی. ، رسیدن. ترقی کردن. نائل گشتن: مملکت شاد شد به شاگردی تا تو سر برزدی به استادی. مسعودسعد. ، تجاوز کردن. از حد گذشتن: بنگر کز اعتدال چو سر برزد با خور چه چند چیز هویدا شد. ناصرخسرو. ، رُستن. روئیدن: این نو شکوفه زنده سر از باغ برزده بر ما ز روز حشر و قیامت گوا شده ست. ناصرخسرو
کنایه از فدیه دادن یعنی خویشتن را از کسی به مال بازخریدن اعم از آنکه آن شخص اسیر باشد یا زن از شوهر خویشتن را بازگیرد. (بهار عجم). رجوع به مادۀ قبل شود
کنایه از فدیه دادن یعنی خویشتن را از کسی به مال بازخریدن اعم از آنکه آن شخص اسیر باشد یا زن از شوهر خویشتن را بازگیرد. (بهار عجم). رجوع به مادۀ قبل شود
بسر بردن. (آنندراج). طی کردن. گذراندن. انجام دادن: بسر برده یک ماه سام دلیر ابا زال و با رستم شیرگیر. فردوسی. همه شب به باده تهمتن به می بسر برد دستان فرخنده پی. (کک کوهزاد). اگر بدست پادشاه کامکار و کاردان محتشم افتد بوجه نیکو بسر برد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386). - سر در جیب بردن، غروب کردن. رجوع به سر شود
بسر بردن. (آنندراج). طی کردن. گذراندن. انجام دادن: بسر برده یک ماه سام دلیر ابا زال و با رستم شیرگیر. فردوسی. همه شب به باده تهمتن به می بسر برد دستان فرخنده پی. (کک کوهزاد). اگر بدست پادشاه کامکار و کاردان محتشم افتد بوجه نیکو بسر برد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386). - سر در جیب بردن، غروب کردن. رجوع به سر شود
عقر. پی زدن. پی کردن. گوشت پاشنه بریدن برای منع در رسیدن و راه رفتن. (آنندراج). قطع کردن عصب یا وترعرقوب ستور: ملک فرمود تا خنجر کشیدند تکاور مر کبش را پی بریدند. نظامی. - پی بریدن از جائی، از آنجا رفتن. ترک آنجا گفتن: ببرم پی از خاک جادوستان شوم با پسر سوی هندوستان. فردوسی
عقر. پی زدن. پی کردن. گوشت پاشنه بریدن برای منع در رسیدن و راه رفتن. (آنندراج). قطع کردن عصب یا وَترِعرقوب ستور: ملک فرمود تا خنجر کشیدند تکاور مر کبش را پی بریدند. نظامی. - پی بریدن از جائی، از آنجا رفتن. ترک آنجا گفتن: ببرم پی از خاک جادوستان شوم با پسر سوی هندوستان. فردوسی
بیرون آمدن. برزدن. طالع شدن: ببود آن شب و خورد و گفت و شنید سپیده چو از کوه سر برکشید. فردوسی. چو از خاور او سوی مشرق کشید ز خاور شب تیره سر برکشید. فردوسی. ، طغیان کردن. یاغی شدن. سرپیچی کردن: رهی کز خداوند سر برکشید ز اندازه پس سرش باید برید. دقیقی
بیرون آمدن. برزدن. طالع شدن: ببود آن شب و خورد و گفت و شنید سپیده چو از کوه سر برکشید. فردوسی. چو از خاور او سوی مشرق کشید ز خاور شب تیره سر برکشید. فردوسی. ، طغیان کردن. یاغی شدن. سرپیچی کردن: رهی کز خداوند سر برکشید ز اندازه پس سرش باید برید. دقیقی
گوشت پاشنه مرکبی رابریدن برای منع راه رفتن قطع کردن عصب یاوتر عرقوب ستور پی کردن عقر: ملک فرمود تا خنجر کشیدند تکاور مرکبش را پی بریدند. (خسرو شیرین) یا پی بریدن از جایی. از آنجا رفتن ترک آن محل گفتن: ببرم پی از خاک جادوستان شوم با پسر سوی هندوستان. (فردوسی)
گوشت پاشنه مرکبی رابریدن برای منع راه رفتن قطع کردن عصب یاوتر عرقوب ستور پی کردن عقر: ملک فرمود تا خنجر کشیدند تکاور مرکبش را پی بریدند. (خسرو شیرین) یا پی بریدن از جایی. از آنجا رفتن ترک آن محل گفتن: ببرم پی از خاک جادوستان شوم با پسر سوی هندوستان. (فردوسی)